پارسی سرایان

آریاپارسی سرا,پارسی سرایی,پارسی سرا,پارسی سرودن,آریا,سروده های پارسی,مهدی اخوان ثالث,علامه ظباظبایی,فردوسی,یعقوب لیث,عمران حیدری آریا,پارسی سره,فارسی سره,شعرفارسی,شعرپارسی,پارسی,اصراربه پارسی گویی,گویش پارسی,خلیج پارس,پارس ,م.امید,شعرزمستان,کیش مهر,شعرتنهایی

پارسی سرایان جهان

سه‌شنبه ۴ مهر ۱۴۰۲ | ۰۱:۳۳ ۰ نظر  بازدید

علامه سیدمحمدحسین طباطبائی

درحالی که یک دانشمنددینی ومفسری برجسته بود وزبان مادری‌اش نیزترکی بودونوشته هایش

رابه تازی می‌نوشت امابرزبان پارسی چیره بودسروده هایش به پارسی سره بود ویکی ازپارسی سرایان معاصرمی باشدکه این جا

دوسروده ی پارسی به جامانده ازاین بزرگمردایرانی راآورده ایم.

دراین سروده هادو واژه ی غیرپارسی هست که آن هااسم خاص هستند،

(( حلاج و رقص ))

.

کیش مهر

.

همی گویم وگفته‌ام بارها

بوَد کیش من،مهردلدارها

پرستش به مستی است درکیش مهر

برون‌اند زین جرگه هشیارها

به شادی وآسایش وخواب وخور

ندارند کاری دل‌افـگارها

به جزاشکِ چشم وبه جزداغ دل

نباشدبه دست گرفـتارها

کشیدند درکوی دلدادگان

میان دل وکام، دیوارها

چه فرهادهامرده درکوهها

چه حلاج‌هارفته بردارها

چه داردجهان جزدل ومهریار؟

مگرتوده‌هایی زپندارها

ولی رادمردان ووارستگان

نیازندهرگزبه مردارها

مِهین مِهرورزان که آزاده‌اند

بریزندازدام جان، تارها

به خون خودآغشته ورفته‌اند

چه گلهای رنگین به جوبارها

بهاران که شاباش ریزدسپهر

به دامان گلشن زرگبارها

کِشدرخت،سبزه به هامون ودشت

زند بارگه، گل به گلزارها

نگارش دهدگلبن جویبار

درآیینه ی آب،رخسارها

روَدشاخ گل دربرنیلوفر

برقصندبه صدناز، گلنارها

درَدپرده ی غنچه را بادبام

هَزارآورد نغزگفتارها

به آوای نای وبه آهنگ چنگ

خروشد زسرو وسمن، تارها

به یادخم ابروی گلرُخان

بکش جام دربزم می‌خوارها

گره را ز رازجهان بازکن

که آسان کندباده،دشوارها

جزافسون وافسانه نبوَدجهان

که بستندچشم خشایارها

به اندوه آینده خودرامباز

که آینده خوابی است چون پارها

فریب جهان رامخور،زینهار

که درپای این گل بوَدخارها

پیاپی بکش جام وسرگرم باش

بهل گربگیرند بیکارها

.

گذر از جهان

.

گذرزدانه ودام جهان وخویش مباز

که مرغ باپرآزاد می‌کند پرواز

به کوهپایه ی«زان»بامداد بایاران

که دورباد دل پاکشان زسوزوگداز،

چه گویمت که چه می‌گفت بادمشک‌فشان

که می‌گشودبه گفتارخودهزاران راز:

زمن نیوش ومیاسادراین دوروزجهان

که پیش روی توراهی‌ست سخت دورودراز

درختان کهنسال ورس برسرکوه

که دیده‌اندبه دامان کوه،بس تک وتاز

به گوش هوش شنیدم که دوش می‌گفتند

که همچون ناله ی نی بودشان نواونواز:

بسی دمیده دراین جویبار،سبزه ی نغز

بسی شکفته دراین بوستان،شکوفه ی ناز

بسی چمیده دراین کوهسار،کبک دری

بسی رمیده برآن،آهوانِ مشک‌انداز

بسی گذشته ازاین شاهراه،راهروان

که بودباد بیابان‌نوردشان،دمساز

به خویش آی وتماشای پیشتازان کن

که هیچ ناید ازاین کاروان راه،آواز

نشانِ مِهرکه دیده‌ست درسرای سپنج؟

جهان به کس ننمایددوروز،چهره ی باز

همی برَد پی امروز،آنچه دردیروز

همی کند به سرانجام،آنچه درآغاز

به سازوسوز بهاروخزان، شکیباباش

به تنگنای جهان،باش«ورس» راانباز

به هرزه راه مپیماوخویش خسته مساز

که پیش پای توباشد بسی نشیب وفراز

.......

«زان» دهکده یی است و «ورس» نام درختی است

.

..............................................................................

.

آریا پارسی سرا

مهدی اخوان ثالث (م امید) شاعر، نوازنده ی موسیقی های مقامی خراسان

ازسرایندگان معاصری است بیشتر سروده های حماسی و گونه یی پارسی سرایی است،

وی تلاش های بسیاری کرد تا سروده هایش دیگرگونه از سروده های دوران خوباشد و تا اندازه ی درخوری دراین را سربلندبود ویکی از سرایندگان پارسی سرا می باشد.

.

نمونه ی سروده ها:

.

دلتنگی

به دیدارم بیاهر شب، در این تنهایی ِتنها وتاریک ِ خدامانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌ترازلبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی‌گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی‌خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفرآبی وماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم.

.

زمستان
سلامت را نمی خواهندپاسخ گفت
سرها درگریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن ودیداریاران را
نگه جزپیش پا رادید، نتواند
که ره تاریک ولغزان است
وگردست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوارایستد درپیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگرچه داری چشم؟
ز چشم دوستان دوریا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرداست ... آی ...
دمت گرم وسرت خوش باد
سلامم را توپاسخ گوی، دربگشای
منم من، میهمان هرشبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم،همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای،دلتنگم
حریفا! میزبانا!میهمان سال وماهت پشت درچون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گرشنیدی، صحبت سرماودندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنارجام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد،سحرشد، بامدادآمد!
فریبت می دهد، برآسمان این سرخی بعد ازسحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگارسیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت رانمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها درگریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.

..........................................................................

.

آریاپارسی سرا

عمران حیدری آریا(آریا پارسی سرا)

شاعر، نویسنده، واژه شناس.

بنیان گذارپارسی سرایی نوین

بنیان گذار روش نوین واژه شناسی

آریا با سرودن سروده های پارسی و بدون واژه های غیرپارسی

درمیان شاعران امروز با نامآریا پارسی سرا شناخته می شود،

.

نمونه ی سروده ها:

.

تنهایی

تنھاي تنھا درنواي خویشـتن

جزخودندارم آشـناي خویشتن

ھرشب نشستم برفرازگوش خود

پندارمی بافـم بـرای خویشتن

خودسایه كردم برفرازشانه ام

ازبي كسي گشـتم ھماي خوبشتن

گم می شوم درسایه های گردخود

پرمي زنم درلابلاي خوبشتن

دستم بگیراي آشناي دیگران

چون پشت پاخوردم به پاي خویشتن

ازخودگریزانم به سوي ناكجا

ازبس شنیدم ناسزاي خویشتن

ھي مي زنم فریادھابرگوش خود

بیزارم ازاین ھوي وھاي خویشتن

ازخویش میگیرم نشان خویش را

درپیش روھستم گـداي خویشتن

ازناكسي ھابسکه خوردم بي صدا

مي دانـم اینك باخداي خوبشتن

خودرابه گمراھي كشاندم باخودم

ازبس نشـستـم زیرپاي خویشتن

.

اندیشه ی دلخواه

مـی روم ازپشـت ناله آه را پـیدا کنم

درپساھنگ ام فروغِ ماه را پیدا کنم

درشبی تاریک وراه بی صداجامانده ام

تا به دیدار نگـاھش راه راپـیدا کـنم

سال ھادنبال رازخویـشتن بودم مگـر

ازنھانش آن دل آگاه راپـیدا کنم

دردِ دل ھایم به گوشِ بازِمردم جا نـشد

می روم تا کنجِ دنجِ چاه را پیدا کنم

درمیان کاھدان دنبال سوزن نیستم

بایدازدریای سوزن کاه را پیدا کنم

من که درشترنگ اوسربازگمنامی شدم

می روم شاید شکوه شاه را پیدا کنم

ھی به این در،ھی به آن درمی زنم اندیشه را

تـا مگـراندیشـه ی دلخواه را پیدا کنم

شیربیشه ھمچنان ازپشت خنجرمی خورد

می روم اندیشه ی روباه را پیدا کنم.


دیدگاه خود را بیان کنید