علامه سید محمدحسین طباطبائی در حالی که یک دانشمند دینی و مفسری برجسته بود و
زبان مادریاش نیزترکی بود ونوشته هایش را به تازی مینوشت
اما بر زبان پارسی چیره بود وسروده هایش به پارسی سره بود که این جا دو سروده ی پارسی از این بزرگمرد ایرانی را آورده ام.
در این سروده ها دو واژه ی غیرپارسی هست که آن ها اسم خاص هستند
(( حلاج و رقص ))
.
.
.
.
کیش مهر
.
همی گویم و گفتهام بارها
بوَد کیش من، مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
بروناند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافگارها
به جز اشکِ چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار؟
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نیازند هرگز به مردارها
مِهین مِهرورزان که آزادهاند
بریزند از دام جان، تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کِشد رخت، سبزه به هامون و دشت
زند بارگه، گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینة آب، رخسارها
روَد شاخ گل در بر نیلوفر
برقصد به صد ناز، گلنارها
درَد پردة غنچه را باد بام
هَزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گلرُخان
بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبوَد جهان
که بستند چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان را مخور، زینهار
که در پای این گل بوَد خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها
گذر از جهان
.
گذر ز دانه و دام جهان و خویش مباز
که مرغ با پر آزاد میکند پرواز
به کوهپایة «زان» بامداد با یاران
که دور باد دل پاکشان ز سوز و گداز،
چه گویمت که چه میگفت باد مشکفشان
که میگشود به گفتار خود هزاران راز:
ز من نیوش و میاسا در این دو روز جهان
که پیش روی تو راهیست سخت دور و دراز
درختان کهنسال ورس بر سر کوه
که دیدهاند به دامان کوه، بس تک و تاز
به گوش هوش شنیدم که دوش میگفتند
که همچون نالة نی بودشان نوا و نواز:
بسی دمیده در این جویبار، سبزة نغز
بسی شکفته در این بوستان، شکوفة ناز
بسی چمیده در این کوهسار، کبک دری
بسی رمیده بر آن، آهوانِ مشکانداز
بسی گذشته از این شاهراه، راهروان
که بود باد بیاباننوردشان، دمساز
به خویش آی و تماشای پیشتازان کن
که هیچ ناید از این کاروان راه، آواز
نشانِ مِهر که دیدهست در سرای سپنج؟
جهان به کس ننماید دو روز، چهرة باز
همی برَد پی امروز، آنچه در دیروز
همی کند به سر انجام، آنچه در آغاز
به ساز و سوز بهار و خزان، شکیبا باش
به تنگنای جهان، باش «ورس» را انباز
به هرزه راه مپیما و خویش خسته مساز
که پیش پای تو باشد بسی نشیب و فراز
.......
«زان» دهکده یی است و «ورس» نام درختی است